فاطمیه
شنبه 98/11/05
حرفهای من و مادرم ❤️
أَمَنْ یُجیِبُ المُضْطَرَ
إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُوء
دعــــایمان؛
تنها با آمین | تو | از نردبانِ اجابت،
بالا می رود!..
مـــادر!
می دانی که ما چند فاطمیه…..
در انتظار !
و او چند فاطمیه….
در اضطرار است !
مادر خودت برای ظهور دعا کن
حکایت
جمعه 98/11/04
????
✅شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
✍ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید … در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
?پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.
توقلبم حرم داری
جمعه 98/11/04
نامت که می آید…
نامت چه آسان بر لبها مینشیند و یادت، چه داغها بر دلها مینشاند. نامت که می آید، ذهنها لحظه های درنگ را میدوند و… میروند به کوچه ای گم شده و متروک و تنها انگار میبینند تو را؛ با جامه ای رنگین و سرخ فام، از خون و خاک. بازویی کبود ـ که هماره بوسه گاه پدر بود.
نامت که می آید، فرشته ها می آیند به شاعران الهام دهند، تا از تو حرف بزنند. بَعد، شعرها را میبرند به آسمان. خاک، حرفِ تو را نمیزند و خاکیان. اصلاً نمیتوانند از تو حرف بزنند. فقط می مانند چاهها، که آنها را هم، علی علیهالسلام همرنگ آسمانها کرد. این همه، نشانِ توست، اما تو مثل اینها نیستی!
نامت که می آید، آفتاب، شرمنده می شود و خاموش!